|
آدرس
اگر دختر نايستاده بود و توي چشم هايم زل نزده بود ،شايد اصلا متوجه نمي شدم دختري كه از روبرو مي آمد ،چه قيافه اي دارد، و توي فكر و خيال خودم ، رد شده بودم و رفته بودم. دختر گفت :«ببخشيد آقا» ايستادم و نگاهش كردم. آرايش غليظي داشت ، ولي معلوم بود كه صورتش رنگ پريده است. پلك هاي سنگينش سايه سبز داشت و خط چشم را با بي دقتي كشيده بود.با انگشت ته خيابان را نشان دادو گفت:«ااااام م م م…». سرش را پايين انداخت و دست را جلوي دهان گرفت و خنديد. حتما به خودش مي خنديد كه يادش رفته بود چه مي خواست بگويد . وقتي ديد من هنوز آنجا ايستاده ام و نگاهش مي كنم ،اين پا و آن پا شد و گفت:«آقا ، اين خيابان به كجا مي خورد؟» خواستم بگويم خانم اين قدر تكان نخوريد، دارم مژه هايتان را نگاه مي كنم ؛ ولي گفتم:«اااام م م…» دور و برم را نگاه كردم كه تابلوي خيابان را ببينم. پل را كه ديدم يادم افتاد كه مسير هر روزه ام است. گفتم:«اين، پل كريمخان است». سرش را كج كرد و گفت:«ولي، من مي خواهم بروم خيابان حافظ». خواستم بگويم، چشم هاي قشنگي داريد، ولي گفتم:«از زير پل، بپيچيد سمت راست». نفس بلندي كشيد و گفت:«از اين جا تاكسي مي برد؟» خواستم بگويم :«چند قدم بيشتر نيست، نترسيد ، كفش پايتان را نمي زند». ولي گفتم:«تاكسي هم مي برد» گفت:«مرسي آقا » . شايد مي خواست چيز ديگري هم بگويد ،ولي با قدم هاي سنگين توي پياده رو ،راه افتاد به طرف پل. خواستم بگويم:« من همراهتان مي آيم ». ولي راه افتادم به طرف بالاي خيابان. برگشتم و نگاهش كردم . ايستاده بود و ويترين مغازه ها را تماشا مي كرد. انگار هنوز مي خنديد . جلو تر دختري كه كيفش را روي دوش انداخته بود ؛ به طرف من مي آمد و زير چشمي ويترين مغازه ها را نگاه مي كرد .
شهريور 80 |
|