آدرس

احمد گلزاده
ahmadgolzadeh@yahoo.co.in

آدرس


اگر دختر نايستاده بود و توي چشم هايم زل نزده بود ،شايد اصلا متوجه نمي شدم دختري كه از روبرو مي آمد ،چه قيافه اي دارد، و توي فكر و خيال خودم ، رد شده بودم و رفته بودم.
دختر گفت :«ببخشيد آقا»
ايستادم و نگاهش كردم. آرايش غليظي داشت ، ولي معلوم بود كه صورتش رنگ پريده است. پلك هاي سنگينش سايه سبز داشت و خط چشم را با بي دقتي كشيده بود.با انگشت ته خيابان را نشان دادو گفت:«ااااام م م م…».
سرش را پايين انداخت و دست را جلوي دهان گرفت و خنديد. حتما به خودش مي خنديد كه يادش رفته بود چه مي خواست بگويد . وقتي ديد من هنوز آنجا ايستاده ام و نگاهش مي كنم ،اين پا و آن پا شد و گفت:«آقا ، اين خيابان به كجا مي خورد؟»
خواستم بگويم خانم اين قدر تكان نخوريد، دارم مژه هايتان را نگاه مي كنم ؛ ولي گفتم:«اااام م م…»
دور و برم را نگاه كردم كه تابلوي خيابان را ببينم. پل را كه ديدم يادم افتاد كه مسير هر روزه ام است.
گفتم:«اين، پل كريمخان است».
سرش را كج كرد و گفت:«ولي، من مي خواهم بروم خيابان حافظ».
خواستم بگويم، چشم هاي قشنگي داريد، ولي گفتم:«از زير پل، بپيچيد سمت راست».
نفس بلندي كشيد و گفت:«از اين جا تاكسي مي برد؟»
خواستم بگويم :«چند قدم بيشتر نيست، نترسيد ، كفش پايتان را نمي زند».
ولي گفتم:«تاكسي هم مي برد»
گفت:«مرسي آقا » . شايد مي خواست چيز ديگري هم بگويد ،ولي با قدم هاي سنگين توي پياده رو ،راه افتاد به طرف پل.
خواستم بگويم:« من همراهتان مي آيم ». ولي راه افتادم به طرف بالاي خيابان.
برگشتم و نگاهش كردم .
ايستاده بود و ويترين مغازه ها را تماشا مي كرد. انگار هنوز مي خنديد .
جلو تر دختري كه كيفش را روي دوش انداخته بود ؛ به طرف من مي آمد و زير چشمي ويترين مغازه ها را نگاه مي كرد .

شهريور 80
 
یکی از محصولات بی نظیر رسالت سی دی مجموعه سی هزار ایبوک فارسی می باشد که شما را یکعمر از خرید کتاب در هر زمینه ای که تصورش را بکنید بی نیاز خواهد کرد در صورت تمایل نگاهی به لیست کتابها بیندازید

31295< 6


 

 

انتشار داستان‌هاي اين بخش از سايت سخن در ساير رسانه‌ها  بدون كسب اجازه‌ از نويسنده‌ي داستان ممنوع است، مگر به صورت لينك به  اين صفحه براي سايتهاي اينترنتي